حانیهحانیه، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

~~~آخر خوشبختی~~~

آخر خوشبختی : " خوشبخت شدم که آبجی به دینا اومده! "

محمد امین آبجی کوچولوی نازنینشو خیلی دوست داره! قبل از اینکه به دنیا بیاد خیلی انتظار می کشید و گاهی به مامانش می گفت:"مامان آبجی چرا نمیاد؟" خواهرم می گفت یه روز که میخواسته بره دکتر محمد امین هم برده و با باباش توی ماشین منتظر نشسته وقتی مامانش از مطب دکتر برگشته با شوق و انتظار پرسیده:"مامان رفتی آبجی رو در آوردی؟!" قربون لحن کودکانه اش بشم!! یادمه روزی که مامانش رفته بود بیمارستان من و خاله ی بزرگترش پیش محمد امین مونده بودیم محمد امین حتی از ما هم بیشتر شوق داشت! وقتی مامانم تماس گرفت و گفت حانیه به دنیا اومده و من این خبر رو به محمد امین گفتم خیلی خوشحال شد و با حالتی بچگانه بالا و پایین پرید و گفت:"آبجیم به دینا اومد" بعد ...
31 تير 1391

تند تند تند رفت آب بازی!...

باورم نمیشه محمد امین انقدر بزرگ شده باشه!!!... ماشاءالله الآن دیگه عین آدم بزرگ ها هر حرفی میزنه و به اندازه ی یه بچه ی 6-7 ساله یا بیشتر سرش میشه! انگار همین دیروز بود که رفته بودیم یکی از روستا های اطراف شهر محمد امین تازه حرف زدن یاد گرفته بود و خیلی از کلمات رو نمیگفت. داشتیم میرفتیم به سمت یه امامزاده که وسط جاده یه لاک پشت دیدیم! بابای محمد امین رفت لاک پشته رو آورد که ببینیم گذاشتیمش تو یه پلاستیک لاکپشته دست هاشو تکون داد و پنجه هاش با ناخن های تیزش پلاستیک رو پاره کرد و ما ناخودآکاه ترسیدیم همین باعث شد تا محمد امین هم از لاک پشته بترسه! خلاصه رفتیم امامزاده و برگشتیم و لاک پشته رو گذاشتیم کنار جوی آب کنار جاده!محمد امین طفلک ت...
24 تير 1391
1