حانیهحانیه، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

~~~آخر خوشبختی~~~

دختر نازم چهار ماهگیت مبارک!

حانیه عزیزم چهار ماهه شد... دیروز رفتیم پایگاه بهداشت و به حانیه جون واکسن زدیم. دو تا قطره خوراکی بهش دادن و یک واکسن تزریقی به پای حانیه زدن. الهی بمیرم برای دخترم. عین داداشش مظلوم و صبوره و خیلی کم گریه میکنه و زود ساکت میشه. من دلم نیومد از بغض و گریه حانیه عکس بگیرم اما چند تا عکس قبل از بیرون رفتن ازش گرفتم .   لباس محمد امین رو هفته اول تیر که رفته بودیم مشهد خریدیم. اما لباس حانیه رو مامان جون آخر سال 90 که رفته بوده مکه بعد از رمی جمره خریده. دستش درد نکنه. بعد از واکسن زدن حانیه رفتیم خونه مامان جون. محمدامین اونجا کلی کیف کرد و بازی کرد. حانیه هم حسابی خودشو برا مامان جون شیرین کرد.مامان جون با دیدن ا...
4 مرداد 1391

رمضان مبارک

امسال اولین ماه رمضان حانیه و سومین ماه رمضان محمد امین عزیز است. پارسال محمدامین همراه ما سحری میخورد و تا بعد از اذان ظهر میخوابید و بعد بیدار میشد و ناهار میخورد.یعنی یه جورایی روزه کله گنجیشکی میگرفت ، حالا ببینیم امسال چکار میکنه. اینم داغترین عکس از وروجک ها مربوط به ساعت چهار بعد از ظهر همین امروز اول ماه رمضان.   محمد امین داره شیر پاستوریزه 50 درصد خامه میخوره و حانیه مه مامانو با شیشه میخوره! شکر خدا امروز تونستم روزه بگیرم و از ساعت 4 بعد از ظهر به  بعد شیری که دیشب دوشیده بودم به حانیه دادم. پارسال هم که حانیه تو راه بود فقط سه روز که سحری خواب موندیم روزه نگرفتم. دعا میکنم که خدا سالهای سال ب...
31 تير 1391

قربونت برم پسر با خدای خودم!

اول یک مقدمه ای بگم بعد مینوسم که چرا نصفه شبی پاشدم مطلب بنویسم. محمد امین خیلی پسر با خدا و با ایمانیه. منظورم فقط نماز خوندنش یا قرآن حفظ کردن یا صلوات فرستادنش و اینها نیست . البته نماز خیلی قشنگ میخونه و خیلی وقته تقریبا از همون اول که زبون باز کرده به زبون خودش صلوات میفرسته، اوایل فقط بلند میگفت اللـــــــــــــه تا الان که کامل و قشنگ عبارت صلوات را میگه....     (عکس در روز اول محرم سال 89 )     نه منظورم ظواهر ایمان نیست ، بلکه اعتقادات قلبی ایه که داره. مثل اینکه قلبا به خدا اعتقاد داره و با این سن کمش سوالهای جالب و بعضاعمیقی در مورد خدا میپرسه . و به خوب و بد اعمال هم اعتقاد داره. با این زبون ش...
29 تير 1391

حانیه جوجو در تولد دختر عمو!

امروز تولد ٧ سالگیه فاطمه تنها دختر عموی محمد امین و حانیه بود!(البته فعلا تنها دختر عمو!) آبجی و داداش امروز کلی کیف کردن. حانیه نانازم انقدر دلبری کرد و آغون ماغون گفت و خندید که نگو! محمد امین هم با پرعمو مهدی انقدر بازی کرد و کشتی گرفت و دوید که حسابی سیر شد. یه دونه تل هم که خودم برای فاطمه از طرف حانیه کادو بردیم ، متاسفانه وقت نشد ازش عکس بگیرم. چند تا شونه و گیرسر هم از طرف محمد امین بعلاوه کادوی عمو. مثل همیشه داداش خان نمیگذاشت ازش عکس بگیریم این یه دونه  عکسو قاچاقی گرفتیم.   انقدر شیطونی کرده تا آبجیشو گریه انداخته. تو عکسهای دسته جمعی هم محمد امین هربار یه گوشه کادر مشغول شیطنته! اینها هم عکسهای ت...
28 تير 1391

دیر نوشتن بهتر از هرگز ننوشتن است!!

الان 4 ساله که دارم فکر میکنم برای بچم وبلاگ بسازم یا نه! موافقان و مخالفان ساخت وبلاگ توی دلم هر روز دارن با هم بحث میکنن و استدلال میارن ...تا اینکه بالاخره دیدم نه اینجوری نمیشه ...اگر هر روز بخوام هی نظر موافق و مخالف دلمو بشنوم و هیچ کاری نکنم که زمان میگذره و نینی های من بزرگ میشن و خاطراتم کم رنگ و دیگه فرصت نوشتن از دستم میره... این بود که بسم الله گفتم و شروع کردم. البته احتمالا برای جبران مافات ناچارم خاطرات نینی ها را از آخر به اول بنویسم یا شاید هم  اصلا بدون ترتیب و به اقتضای حال!! امید دارم خدا کمک کنه تا بتونم وبلاگ خوبی برای بچه هام به یادگار بگذارم.   ...
18 تير 1391