حانیهحانیه، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

~~~آخر خوشبختی~~~

قربونت برم پسر با خدای خودم!

1391/4/29 21:59
نویسنده : مامان نینی ها
356 بازدید
اشتراک گذاری

اول یک مقدمه ای بگم بعد مینوسم که چرا نصفه شبی پاشدم مطلب بنویسم.

محمد امین خیلی پسر با خدا و با ایمانیه. منظورم فقط نماز خوندنش یا قرآن حفظ کردن یا صلوات فرستادنش و اینها نیست . البته نماز خیلی قشنگ میخونه و خیلی وقته تقریبا از همون اول که زبون باز کرده به زبون خودش صلوات میفرسته، اوایل فقط بلند میگفت اللـــــــــــــه تا الان که کامل و قشنگ عبارت صلوات را میگه....

 

 عکس در اول محرم سال 89

(عکس در روز اول محرم سال 89 )

 

 

نه منظورم ظواهر ایمان نیست ، بلکه اعتقادات قلبی ایه که داره.

مثل اینکه قلبا به خدا اعتقاد داره و با این سن کمش سوالهای جالب و بعضاعمیقی در مورد خدا میپرسه . و به خوب و بد اعمال هم اعتقاد داره. با این زبون شیرینش میگه "خدا آبجی رو بمن داده، خدا آبجی رو داده که مواظبش باشیم نه اینکه اذیتش بکنیم!"

الهی فدات بشم من!!

هفته اول تیر ماه رفته بودیم مشهد. موقع بیرون آمدن از حرم بهش میگم مامان با امام رضا خداحافظی کن بریم . میگه امام رضا کجاس؟ میگم مامان اما رضا رو آدم بدها کشتن ، اینجا خاکش کردن.

میگه مامان من باید برم لپشو بوس کنم!!!(که مثلا ناراحتی رو از دل امام رضا در بیاره!!!!!)

قربونت بشم با این دل نازکت!

 

غرض از این مقدمه مفصل اینکه حدود یک سال پیش شروع کردم قبل از خواب بعضی سوره های کوچیک را برای محمد امین یواش یواش میخوندم تا هم با قرآن آشنا بشه ، هم بنوعی مراسم قبل از خوابش باشه . ا.ل هم از سوره حمد شروع کردم چون برای نماز لازمه . آخه ممد امین خیلی دوست داشت که همراه ما نماز بخونه ،حرکاتشو همراه ما انجام میداد اما سوره ها و ذکرها را بلد نبود و فقط الله اکبر و صلوات میگفت .

 

بعد از مدتی به این ترتیب سره های حمد و توحید کوثر و عصر را حفط شد. و معتقد شده بود که برای اینکه شب خواب بد نبینه باید قبل از خواب قرآن یا بقول خودش بسم الله براش بخونم چون یکدفعه که توی خواب ترسیده بود با خواندن قرآن آرومش کردم.

امشب از همون سر شب که از تولد آمدیم محمد امین از شدت خستگی به خواب رفته بود و من کمی کارهای عقب مانده و و ... انجام دادم. آخر شب توی این فکر بودم که من هنوز پست تولد را ننوشتم و وبلاگ درست نکردم و... و غصم گرفته بود که من هیچ یادگاری برای بچه هام نگذاشتم و خاطراتشونو ننوشتم.

توی این فکرا بودم که محمد امین امین بیدار شد و گفت مامان بسم الله ، بسم الله بخون!

انگار دنیا را بمن دادند! خدایا شکرت! این بهترین یادگاری بود که برای بچم گذاشتم. اگر همین الان بمیرم لااقل خیالم راحته که بچمو با قرآن آشنا کردم تا هر وقت دلش گرفت و مشکلات بهش فشار آورد به قرآن پناه ببه. خدایا شکرت.

رفتـم کنار پسرم خوابیدم و چند سوره همیشگی
ـحمد و توحید و کوثر و عصر و ناس و نصر و قدر و آیه الکرسی ـ را چند بار براش خوندم تا دوباره خوابش برد و الان دارم با اشک شوق این مطلب را مینویسم.

خدایا هزار بار شکرت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)